موضع افسرده وار
پیشتر نوشتاری منتشر کرده بودیم تحت عنوان «نگاهی به دفاع های موضع پارانوئید_اسکیزوئید؛ شرحی برهراسِ از دست رفتن و از دست دادن». نوشتاری که در آن به مدد آرای شارحانی مهم، صورت بندی ملانی کلاین روانکاو سرشناس اتریشی-بریتانیایی، از «موضع پارانوئید_اسکیزوئید» را مورد واکاوی قرار داده بودیم. در آن نوشتار کوشیده بودیم به مدد تقریر های فرانک سامرز و توماس آگدن موضوعاتی از قبیل برهم کنشِ رانه مرگ با روابط ابژه ای نخستین، تغییر عنوان «موضع پارانوئید» به «موضع پارانوئید_ اسکیزوئید»، موضع «پارانوئید-اسکیزوئید» به مثابه عرصه «چیزبودگی» و انواع دفاع های این موضع را بررسی کنیم.
در نوشتارِ پیشِ رو نیز براین هستیم تا نگاهی داشته باشیم به پرده برداری کلاین از «موضع افسرده وار»، چگونگی فُرم بندی آن، مختصات زمانی و موئلفه های روانی اش. با این حال سعی خواهیم کرد در این مسیر پیوسته ارجاعاتی نیز به موضع پارانوئید_اسکیزوئید داشته باشیم تا به مددِ قیاسی تطبیقی بین این دو موضع و فهم افتراقات موجود بین این دو، ترسیم مان از پیکره موضع افسرده وار، شفاف تر و روشن تر باشد. همچنین باید گفت در این نوشتار نیز برای فهم دقیق تر جزئیات و پیچیدگی های موضع افسرده وار به فراخور نیاز از تقریرهای مهم فرانک سامرز، توماس آگدن و رابرت داگلاس هینشلوود بهره خواهیم جست.
فهرست محتوا:
Toggleنوزاد چگونه وارد «موضع افسرده وار» میشود؟
ملانی کلاین نخستین بار در سال 1935 از موضع افسرده وار سخن گفت و از آن پرده برداشت. او آغازِ مختصات زمانی این موضع را 4-3 ماهگی تخمین زد و استمرارش را نیز تا 6 ماهگی در نظرگرفت. همچنین باید گفت کلاین مهم ترین موئلفه و عنصر شناساننده موضع افسرده وار را گذر از تصویر پاره ابژه ای به تمام ابژه ای تعیین کرد. فرانک سامرز(1994) در تفسیرِ ایده کلاین شرح میدهد که از نظر کلاین موضع افسرده وار محصول تجارب اولیه مثبت و لیبیدوی اولیه کافی است که تحقق این دو مورد منجر به درونی سازی یک ابژه خوب و مطمئن میشود. به عبارت دیگر میتوان گفت اگر مادر بتواند فرایند دربرگیرندگی را درباره نوزاد به شکل مکفی انجام دهد تصویرِ نوزاد از ابژه و جهان بیرون تعدیل و اصلاح خواهد شد و نوزاد قادر خواهد بود تصویر خوب و تصویر بد از مادر را توامان ببیند.
به مدد این دستاورد، تصویر یا رابطه تمام ابژه ای با مادر جایگزین تصویر یا رابطه پاره ابژه ای با مادر خواهد شد. به عبارت دقیق تر نوزاد خواهد فهمید مادر یک ابژه واحد است. ابژه ای که او به خاطر ناکامی ها از آن نفرت داشته، همان ابژه ای است که او را کامیاب نیز کرده است. به تعبیر هینشلوود(1989) موضع افسرده وار وضعیتی از ذهن است که بروز و مواجهه واقعیت برای نوزاد فراهم میشود؛ خود با بد آغشته میشود و محیط با خوب. به یک معنا از سنگینیِ بارِ فانتزی اندکی کاسته میشود و سویه هایی از واقعیت برای نوزاد آشکار میگردد.
لیست دوره های روانشناسی و روانکاوی دکتر سرافراز
زایشِ رنجِ گناه و نسبت آن با بقا
موضع افسرده وار و فرایندی که از آن سخن میگوییم یک موئلفه مهم دیگر نیز دارد و آن چیزی نیست جز پدیدآیی مفهوم گناه و رنجِ برخاسته از آن برای نوزاد. در موضع افسرده وار کودک میفهمد که فانتزی های مخربی که مبتنی بر ویرانی ابژه داشته، در نسبت با همان ابژه ای بوده که او را کامیاب نیز میساخته است. وصول به این چنینی دستاوردی که پیش نیاز آن دیدنِ ابژه به مثابه انسانی کامل و مجزاست، بسیار در موضع افسرده وار مهم است. چرا که برای نوزاد رنجیِ مبنی بر ارتکابِ گناه در حق ابژه به بار میآورد. تجربه این رنج نسبتی تنگاتگ با بقایِ نوزاد دارد.
در همین مورد آگدن(1989) میگوید نوزاد زمانی قادر به تجربه احساس گناه و آرزوی ترمیم خواهد بود که ابژه را به صورت ماهیتی منفک از خود، کامل و جدا درک کند، بروز تکانه هایش نسبت به او را معنی دار و اثرگذار بداند که میتواند آسیب زننده باشد. از همین روی میتوان گفت تجربه چنینی رنجی توسط نوزاد در موضع افسرده وار منجر به بازداری رفتاری میشود که آسیب زدن به ابژه را به بار بیاورد. و از طرف دیگر این بازداری، بقای نوزاد را نیز تضمین میکند و این دو مورد در فرایندی تنگاتنگ یکدیگر را حفظ و تامین میکنند.
تمایزِ سوپرایگوی کلاینی با سوپرایگویِ فرویدی
از منظر کلاین تجربه این رنج برآمده از گناه به پی ریزی سوپرایگو در موضع افسرده وار میانجامد و این نقطه افتراق صورت بندی کلاین و فروید از مفهوم سوپر ایگو است. هینشلوود(1989) در همین باره مینویسد: «خطر ارتباط و نزدیکی با احساس مسئولیت برای مراقبت از ابژه ها و آسیب رساندن به آن ها متناسب با میزان خشم است. این مسئولیت به صورت گناه احساس میشود و کاملا متفاوت از تعریف فروید است». چرا که اساسا از منظر فروید گناه و تولد سوپرایگو برآمده از تهدید اختگی کودک توسط پدر است. اما از منظر کلاین تجربه گناه و تولد سوپرایگو محصول تجربه احساسات نسبت به ابژه است. مضاف بر این موارد از حیث مختصات زمانی نیز تولد سوپرایگویِ فرویدی پس از تجربه مثلث ادیپال در 4الی 6 سالگی است اما سوپرایگوی کلاینی در موضع افسرده وار و در بازه زمانی 4 الی 6 ماهگی شکل میگیرد.
موضع «افسرده وار» و نسبت دیالکتیکی اش با موضع «پارانوئید_اسکیزوئید»
مواضعی که کلاین از آن سخن میگوید مواضعی ایستا، پایدار و غیرقابل بازگشت نیستند. به یک معنا گذر از موضع پارانوئید_اسکیزوئید به موضع افسرده وار لزوما به معنای تثبیت در این موضع نیست. بلکه این دو موضع نسبتی دیالکتیک و تنگاتنگ با یکدیگر دارند. به این معنا که دائما و پیوسته یکدیگر را خلق، حفظ و نفی میکنند و فرد/ نوزاد با اینکه به موضع افسرده وار دست یافته است همچنان میتواند به موضع پارانوئید_اسکیزوئید واپسروی کند و به دفاع های سطح پایین آن متوسل بشود. با این حال در سایکوپاتولوژی که برای این مواضع تعریف شده ساختار نوروتیک برای زیستن در موضع افسرده وار به کار میرود و ساختار مرزی و سایکوتیک برای ساختار پارانوئید_اسکیزوئید(سامرز،1994).
گذر از رشک به حسادت
یکی از مناظری که میتوان به مدد آن به بازخوانی بین موضع پارانوئید_اسکیزوئید و افسرده وار نشست، تمایز بین رشک و حسادت است. از نظر کلاین(1952) رشک از مهم ترین جلوه های مرگ است. هینشلوود (1989) نیز در همین راستا اذعان میکند که رشک یک نابهنجاری تمام عیار اما پدیده ای عام در موضع پارانوئید_اسکیزوئید است. در این موضع تمامی ابژه ها اعم از خوب یا بد، سو ادراک میشوند و در نتیجه محبوب و منفورند. او ادامه میدهد که اساسا رشک به معنای نفرت از ابژه خوب، به علت خوب بودنش است. به یک معنا نوزاد در این موضع تمنایِ ربودنِ دارایی رشک برانگیز را از ابژه دارد. یا در سطحی دیگر دوست دارد آن دارایی رشک برانگیز را در ابژه با نفرتی تمام عیار نابود سازد.
مصداق عیان این رابطه رشک برانگیزِ پاره ابژه ای را میتوان بین نوزاد و پستان پرشیرِ مادر دید که از او برای لحظاتی دریغ شده است و نوزاد پیوسته آن را گاز میگیرد.
در نقطه مقابل، حسادت برآمده از موضع افسرده وار و مختصِ رابطه تمام ابژه ای است. در باب حسادت چنین میتوان گفت که اساسا در حسادت فرد/نوزاد تمنای دوست داشته شدن دارد. به همان میزان و کیفیت که گمان میکند او ابژه را دوست دارد. آنچه رشک و حسادت را از هم متمایز میسازد این است که در حسادت میزانی از درکِ دیگری(ابژه) و گذاشتن خود جای او وجود دارد، مرز ها آشکارند و ذاتِ خوبی/بدی با ابژه خوب/بد یکی انگاشته نمیشوند. به یک معنا مالک و مملوک یکی نیستند.
مصادق آشکار چنین وضعیتی را در رابطه ای سه نفره میتوان دید که فرد آرزو دارد عشقی نثار کند و عشقی به همان میزان دریافت کند اما حضور یک شخص سوم که ابژه او را بیشتر دوست میدارد، وی را از این تجربه محروم کرده است.
فلذا حسادت از رشک نسبتا پخته تر، رشدیافته تر و بالغانه تر است.
گذر از ابژیکتیویته به سوبژکتیویته در موضع افسرد وار
پیش تر در نوشتار ««نگاهی به دفاع های موضع پارانوئید_اسکیزوئید؛ شرحی برهراسِ از دست رفتن و از دست دادن» اشاراتی به تقریر آگدن(1989) از موضع پارانوئید_اسکیزوئید، نسبت پاره ابژه ای و جزییات جاری در آن داشتیم. آگدن موضع پارانوئید-اسکیزوئید را عرصه «پیشا سوژگی» مینامد. او معتقد است اگرچه نوزاد با ورود به موضع پارانوئید به یک واحد روانشناختی تبدیل میشود اما هنوز به مثابه «ابژه» موجودیت دارد، و نه سوژه. فلذا اعمالِ نوزاد نه از سرِ سوژه مندیِ، بلکه محصولِ یک ظرفیت درونی ارثی نسبت به پدیدههای خطرناک بیرونی است. او مطرح میکند که اساسا درنگ یا تاملی در پسِ اتخاد مکانیسمهای دفاعی نهفته نیست. بلکه تمامیِ آنها به مثابه واکنشهای غیرارادی بیولوژیک هستند که اکنون سویههای روانشناسانه به خود گرفتهاند و در فانتزی نمود پیدا کردهاند.
در نقطه مقابل موضوع پارانوئید_اسکیزوئید به مثابه «چیزبودگی» ، آگدن موضع افسرده وار را لحظه تولد «سوژه مفسر» مینامد. او چنین شرح میدهد که در موضع افسرده وار، سازمان روانشناختی نوزاد تاحدی پاگرفته است. او قادر است تمایز بین نماد و نمادینشده را فهم کند. از منظرِ آگدن موضع افسرده وار آغاز سوژگی است. سوژه ای که نه از سرِ مجموعه ای از واکنش های بیولوژیک بلکه از سرِ تفسیری که دارد واکنش نشان میدهد، دست به آفرینش و خلاقیت شخصی میزند و رخدادها و معانی شان را در قالب مجموعه ای از احتمالات واکاوی میکند.
همچنین بخوانید: داروهای ضد افسردگی؛ دارونما یا معجزه؟
موضع افسرده وار به مثابه تولدِ «حافظه تاریخیِ سوگوار»
از منظر آگدن (1989) موضع پارانوئید_اسکیزوئید عرصه غیاب مفاهیمی از قبیل زمان، گذشته و تاریخ برای نوزاد است. نوزاد به محضِ اراده و قدرت جادویی که دارد و به واسطه اعمال های بیولوژیک اش میتواند اکنون را به گذشته فرافکنی بکند، آنچه سپری کرده را نابود سازد و رخداد را از نو بیافریند. به یک معنا اصلا رابطه پاره ابژه ای با مادر بسترِ بروز چنین فرایندی است و فانتزی ها مَحمِلِ آن. چنان که پیش تر نیز گفته شده اساسا نوزاد قادر به تفکیک قائل شدن نیست. او نمیتواند مفسرِ رخداد باشد و به مددِ تامل در خویشتن رخدادها و ابژه ها را بازشناسد و به نسبت اش با آن ها معنا ببخشد. به زبان دیگر او صرفا در اسارتِ رانه پیش میرود و به مدد دوپاره سازی ها با ابژه ها سیر میکند. سویه هایی از این وضعیت در بیماران مرزی و سایکوتیک قابل شناسایی است.
در نقطه مقابل موضع پارانوئید_اسکیزوئید، موضع افسرده وار لحظه تولد تاریخ است. نوزاد در موضع افسرده وار به مدد رابطه تمام ابژه ای اش قادر است دریباید چیزی را از سر گذرنده، بر او چیزی حادث شده و دیگر قابل بازگشت نیست. در موضع افسرده وار سوژه مفسر، قادر است به رخدادها و ابژه ها معنا ببخشد. نوزاد در موضع افسرده وار غیاب و حضور را تاب میآورد، به آن معنا میبخشد و با آن سر میکند. و اتفاقا به واسطه کنار نهادنِ نیروی جادوییِ موضع پارانوئید_اسکیزوئید است که نوزاد به ترمیم یا جبران متوسل میشود. به عبارت دقیق تر نوزاد در موضع افسرده وار است که معنای گذشته را میفهمد و شروع به ترمیم یا جبران اش میکند.
در چنین وضعیتی است که برای نوزاد مفهومِ سوگ واجد معنا میشود و از همین روی است که آگدن(1989) ترجیح میدهد به جای اصطلاح موضع افسرده وار از اصطلاح موضع تاریخی بهره بجوید و روی عنوان سوگ تاکیدی ویژه بگذارد. چرا که حافظه تاریخی همواره حاوی سوگ است؛ سوگی در نسبت با گذشته و ابژه هایش. ابژه هایی که دیگر به همان صورت سابق موجود نیستند و نوزاد باید این وضعیت را از سر بگذراند.
منابع:
آگدن،توماس(1400). ماتریس ذهن( ترجمه مسعود فروزنده)، انتشارات هنوز، تهران.
جان آبرام_ ر.د.هینشلوود(1398) سرمشق های بالینی ملانی کلاین و دانلد وینیکات( ترجمه مریم شفیع خوانی)، انتشارات قطره،تهران.
Klien,M. (1952), some theorical conclusions regarding the emotianol life of the infant: in Envy and Gratitude and other works 1946-1963, pp. 94-121. Newyork: Delacorte,1975
Summers,F.(1994),Object Relations Theories and Psychopathology: A Comprehensive Text.
درباره آراز مطلب زاده
آراز مطلب زاده هستم. دانشجوی سال آخر مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی کودک و نوجوان. از سال ۹۹ مطالعه در زمینه روانکاوی کلاسیک را آغاز کردهام و در دو سال اخیر روی رویکرد آبجکتریلیشنز متمرکزتر شدهام. در این مسیر از دورهها و آموزههای اساتیدی از قبیل دکتر معصومه حنیفه زاده٬ دکتر مهدی میناخانی٬ دکتر مهدیه تویسرکانی٬ دکتر علیرضا طهماسب و دکتر سعید قنبری هم بهره جستهام. از چند سال پیش کوشیده ام از منظر رویکردهای روانکاوانه پژوهش ها و مطالعاتی در زمینه سینما و ادبیات داستانی داشته باشم که عمده آن ها در نشریات مربوط به حوزه سینما و ادبیات منتشر شده اند. از سال ۱۴۰۲ هم همکاری ام با بخش مقالات تخصصی سایت کلینیک آگاه آغاز شده است.
نوشتههای بیشتر از آراز مطلب زاده
دیدگاهتان را بنویسید