یک مطالعه ی موردی بسیار ساده (نوشته شده توسط آی.دی. هورا)
تمهیدات
بهترین روش برای آموختن تکنیک روانکاوی اینست که به خودتان اجازه دهید روانکاوی شوید. درست مثل یادگرفتن شنا، کار زیادی از پیش نمیرود تا زمانی که شما از اطلاعات تئوریتان فراتر روید و جرأت شیرجه زدن پیدا کنید تا خودتان متوجه چرایی و چگونگی مسئله شوید…
مهم نیست که ما چقدر تلاش به ساده سازی امور کرده باشیم، وقتی که افراد ناآشنا با تکنیک روانکاوی را با کیسهای تحلیل شده مواجه میکنیم، همواره باید درنظر داشته باشیم که کلمات و جملات به تنهایی هرگز نمیتوانند جایگزین تجربهی زندهیِ فرد از خودکاوی شوند و خوانندگان این متن نیز حتماً به این اشکال واقفاند.
یک نمونه ازیک تحلیل موفقِ ضبط شده میتواند تا حدودی ما را با تکنیک روانکاوی آشنا کند. در ادامه بی هیچ ادعایی مبنی بر پایان روند تحلیل مصادیقی از یک مورد تحلیل به تصویر کشیده خواهد شد.
کیسِ ارثیه
موردی که قصد بررسی آنرا داریم خانمی حدوداً 35 ساله است که نامش را میگذاریم آملیا، متاهل و مادر یک کودک ده ساله. وی در یک کمپانی مهم به نام ایکس مشغول به کار است. شکایت اصلی زن از یک نشانه مشکل آفرین میباشد: بیخوابی مقاوم! “مقاوم” زیرا هر نوع درمان مرسوم و رایج را به چالش میکشد. “شب به شب من تلاش مذبوحانهای برای خوابیدن میکنم.” تا سحر، زمانی که در واقع خسته میشود نهایتاً موفق به خوابیدن میشود.
علاوه بر این به بیخوابی او، یک حالت دلهره غیر عادی نیز اضافه میشود؛ قسمی ناخوشی که روانکاوها برای نامیدن آن از کلمه اضطراب استفاده میکنند. سئوال من از او این بود:
- چه چیزی این موقعیت را ایجاد میکند؟
- چیزی شبیه به انتظار؛ انگار من منتظرِ چیزی باشم و همزمان نمیدونم منتظر چی هستم…
- میشه لطفا تلاش کنید و شرایط مشابهی که در اون همچین تجربه ای داشتید رو به یاد بیارید؟
- در زمان امتحانها، شاید وقتی که تو مدرسه بودم؟ یا شاید شب کریسمس مثال مناسب تری باشه. وقتی که من منتظر بابانوئل میموندم. یا چرا که نه، وقتی که برای یه سفر یا جشن برنامه میریختم و مشتاقانه براش لحظه شماری میکردم…
- مشکلی سر کار داری؟ هیچ امتحانی، تستی، آزمونی چیزی برای یه موقعیت بهتر یا ترفیع گرفتن یا چیزی شبیه به اینا؟
- نه، هیچکدوم؛ چیز خاصی وجود نداره. (پاسخی قاطع و تزلزل ناپذیر بود.)
سپس دربارهی وضعیت اقتصادی آملیا پرس و جو میکنم. متوجه میشوم هم او و هم همسرش به اندازهای که بتوانند زندگی مناسبی داشته باشند درآمد دارند. هرچند همیشه جا برای داشتن ثروت بیشتر وجود دارد. آملیا لا به لای صحبت هاش به این نکته هم اشاره کرد: “میدونی که چجوریه؟ هرچی بیشتر داشته باشی بیشتر میخوای.”
شهود روانکاوانه
من تداعیهایی (یک تکنیک روانکاوی؛ که طی آن از بیمار خواسته میشود هرچیز مرتبط با موقعیتی که به ذهنش میآید را بدون سرکوب و سانسور بیان کند) که آملیا با در نظر گرفتن اضطرابش مطرح کرده بود را درنظر آوردم. امتحانات، کریسمس، بابانوئل، مهمانیهای خانوادگی و تجدید دیدار با دوستان قدیمی و غیره. به وضوح اضطراب، ناشی از در موضع انتظار قرار گرفتن بود؛ درست مثل زمانی که شما انتظار رخ دادن اتفاقی که به شدت مشتاقش هستید را میکشید. اما آن اتفاقِ خاص برای آملیا چیست؟
بیاید همزمان به این توجه کنیم که بیخوابیِ آملیا هم متضمن و تایید کننده همان تجربهی قوی و مقاومت ناپذیرِ انتظار است. بیخوابی و اضطراب دست به دست هم میدهند و هر دو نشان دهندهی تمرکز شدید احساسات به سمت یک اتفاق مهم هستند که ما از آن توقع زیادی داریم…
روانکاوها اغلب به لحظاتی از ظهور ناگهانی بینش نیاز دارند، به بیان دقیقتر به حسی از اینکه بفهمند یک چیزِ مشخص دقیقاً درباره چیست. میشه گفت یه کار شهودیه ( که البته ما بهش همدلی هم میگیم). این “بینش” ما را ترغیب میکند که آن را بیان کنیم و البته به مثابه یک تکنیک روانکاوی از بیمار سئوال کلیدیای را بپرسیم که ماهیت مشکلش را روشن میکند. در این مورد سئوالی که من پرسیدم این بود:
- آیا کسی از نزدیکان تو در حال مردن است؟ آیا قراره به تو ارثی برسه؟
پاسخ سریع و قاطع بود و به سردرگمی آملیا خیانت میکرد:
- بله! عموم! (اون بهم اطمینان داد که عموش بالای هشتاد سال سن داره و بسیار ثروتمنده!)
- آیا تو وارث اونی؟
- تنها و تنها وارثش!
- پس جواب مشکل تو رو پیدا کردیم.
من بهش گفتم شوق تو برای بردن ارث مسئول هر دو مشکل تو یعنی بیخوابی و اضطراب هست. با توجه به سن عمویت، تو فکر میکنی رویای دیرباز تو از لحظه ی بدست آوردن ارث روز به روز نزدیک تر میشود. بنابراین اضطراب ناشی از انتظارِ تو و بیخوابیهات دارن به آرزوی تو برای رسیدن هرچه زودتر به این لحظه خیانت میکنند؛ درست مثل زمانی که عادت داشتی مشتاقانه منتظر هدیههای کریسمست باشی.
ملاحظات
معمای همه ی کیسها همواره در اولین جلسه حل نمیشوند. مورد بالا یک مورد خوش اقبالانه بود که به ندرت رخ میدهد. اما بگذارید یک نکته را در ذهن داشته باشیم: اگرچه آملیا از آرزوی خودش (بدست آوردن ارث) مطلع بود اما از مرتبط کردن این آرزو با نشانههای بیماریش و در نتیجه نگرانیاش نسبت به سلامت خودش ناتوان بود.
معنی نشانههای بیماری او روشن شد، آملیا اطمینان یافت که معما بودنِ دلیل بیماریش به خودی خود مسبب نگرانی بیشتر او و تشدید بیماریاش شده بوده و نهایتاً توانست توانایی خوابیدن را دوباره بدست بیاورد.
پی نوشت: نام نقاشی BrainChain اثر ولیم دن برودن (Willem den Broeder) نقاش سورئالیست هلندی است. مغز به مثابه ذهنِ هشیار در بند و زنجیر قلمرو ناهشیار و مسیری پله گون به سمت آن شاید بتواند به عنوان کوشش های روانکاونه در حل معماهایی که ذهنِ هشیار ناتوان از رمزگشایی از آنست تلقی گردد.
منبع: https://www.freudfile.org/psychoanalysis/case_study_1.html
توجه: به منظور حفظ رازداری و ناشناس ماندن بیمار تمامی اطلاعات بیمار تغییر یافته و نام روانکاو نیز تنها به اختصار و به شکل حروف ابتدای نام و نام خانوادگی ذکر شده است.
دیدگاهتان را بنویسید