فیلم پنهان (Caché)؛ نقد و تحلیل روانشناسی فیلم پنهان
فیلم پنهان ، اثری است که بی شک سال ها در ذهن و جان مخاطب باقی می ماند. اگرچه داستان فیلم، قدری غریب می نماید، اما کاراکتر اصلی، با ظرافت مخاطب را همراه می کند. داستان چیزی دارد که مخاطب آن را با همه ی وجود لمس می کند. تمام نگرانی ها و اضطراب های ژرژ در جان بیننده می ریزد و این لحظه ای است که گویا با خود رو به رو شده است، نه با یک فیلم.
در این نوشته از کلینیک روانشناسی آگاه، بر آنیم که فیلم پنهان را از منظر روانکاوی بررسی کنیم.
فهرست محتوا:
Toggleداستان فیلم پنهان
ژرژ که یک مجری مشهور تلویزیون است، متوجه می شود که شخصی از اتفاقات روزه مره ی زندگیش فیلم برداری می کند. این کاست ها نهایتا به دست ژرژ می رسد و او در جستجوی فرستنده ی آنهاست.
تا اینجای داستان گمان می رود که با یک ماجرای جنایی مواجهیم اما اینطور نیست. فیلم پنهان، یک درام روانشناختی عمیق است.
تم اصلی داستان، احساس گناه است. ژرژ در کودکی پسری به نام مجید را آزار داده است. محتوای بسیاری از کاست ها و نامه ها، یادآوری همان اتفاقات است. گویی شخصی یا نیرویی، می خواهد او را به خاطر کاری که در کودکی مرتکب شده تنبیه کند. این نیرو، به تمامی ژرژ و خانواده اش را می بیند و می شناسد، از گذشته اش باخبر است و خوب می داند چگونه او را آزار دهد.
مردی باهوش در فیلم پنهان که از مدیریت احساساتش درمانده است
آنچه برای ژرژ بیش از همه آزار دهنده است این است که او خود را بسیار باهوش می داند. واقعیت هم این است که او مردی فرهیخته و موقر است. چیزی که در سراسر خانه اش بیش از همه به چشم می آید، کتاب است. همسر او نویسنده است و دوستانی دارد که سر میز شام درباره ی موضوع آخرین فیلمنامه شان بحث می کنند. در طرف دیگر مجید قرار دارد. او مردی است فقیر، در یک خانه ی کوچک که فقط وسایلی برای برطرف کردن احتیاجات اولیه دارد. مجید به هیچ وجه به اندازه ی ژرژ خوش قیافه نیست، و زنی هم در کنارش دیده نمی شود. این تضاد در زندگی و شخصیت این دو نفر، به خوبی، موقعیت ژرژ را برجسته می کند.
مشکل اینجاست که ژرژ خود را تماما خوب و کامل می داند و بنابرین از خودش انتظار اشتباه و خطا ندارد. پس اشتباهی که در کودکی مرتکب شده است را نمی پذیرد و همواره از آن می گریزد. در تمام طول فیلم، ژرژ در حال مقابله با واقعیت است و سعی می کند به نوعی قضیه را فیصله دهد. از پلیس کمک می گیرد، خود وارد عمل می شود، کاست را در جیب کتش پنهان می کند تا دوستانش متوجه نشوند، یا در جایی، دیدن فیلم را قطع می کند. او حتی به همسرش دروغ می گوید تا درباره ی احساس واقعیش در ماجرای مجید حرف نزند. و وقتی مادرش می پرسد چه اتفاقی افتاده، از پاسخ دادن طفره می رود.
ژرژ در فیلم پنهان از چه چیز رنج می برد؟
همه ی این ها نشان می دهد که ژرژ نمی خواهد جنبه های تاریک زندگیش را بپذیرد چرا که فقط آن تصویر بی نقص از خودش را به رسمیت می شناسد. همان که در خانه بین کتاب ها احاطه شده است و در تلویزیون با بحث های روشنفکری به نمایش می گذارد. ژرژ فردی ایده آل گراست و می خواهد از خودش تصویر بی نقصی داشته باشد. پس آنچه ژرژ از آن رنج می برد، نه خود احساس گناه، بلکه فرار از این احساس، به واسطه ی ایده آل گرایی است.
اما آن جنبه های تاریک و گناه آلود وجودمان چه می شوند؟
بی شک بخش هایی از ما وجود دارد که به گمان خودمان، تاریک و خطاکار است. اگر گمان کرده ایم با نادیده گرفتن این بخش ها یا با مقابله با آنها می توانیم، نابودشان کنیم، سخت در اشتباهیم. در فیلم پنهان، بالاخره روزی یک کاست عجیب به دست ژرژ می رسد. گویی ژرژ همیشه از حقیقت فرار کرده است، اما حقیقت بیکار نمانده و این بار خود آمده و در چشمان او زل زده است. حقیقت، فریاد می زند که مرا ببین، اما ژرژ با استیصالی وصف نشدنی در تمام طول فیلم در حال فرار است.
او برای این فرار به ناچار هزینه های زیادی می پردازد: روابطش با همسر و پسرش تحت تأثیر قرار می گیرد و موقعیت شغلیش تهدید می شود. بی جهت نیست که در پایان فیلم، او بیش از حد خسته است. چرا که تمام انرژی خود را صرف مبارزه با واقعیت آن کرده است.
اگر احساساتمان را نپذیریم چه بلایی به سر روابطمان می آید؟
پذیرفتن احساسات و جنبه های مختلف حال و گذشته، در درجه ی اول یک مسأله ی شخصی به نظر می رسد اما در واقع اینطور نیست. ژرژ در حالیکه برای پنهان کردن گذشته و احساسات درونی اش در ماجرای مجید تلاش می کند، ناخودآگاه در حال ضربه زدن به روابطش است. رابطه ی او با همسرش به مشکل برخورده است. حتی در محیط کار هم دچار مشکل شده است، چرا که بخشی از زندگیش که نمی خواسته برملا شود، اکنون مقابل رئیسش لو رفته و این مسأله روابط شغلی اش را تحت تأثیر قرار داده است.
این نکته ی مهمی است که در فیلم پنهان نمایش داده شده است: اطرافیان دیر یا زود کاسِت ها یا همان جنبه های پنهان شخصیت ما را می بینند. ما در روابطمان به طور مداوم در حال ارسال پیام های هشیار و ناهشیار هستیم. در بعد ناهشیار اگرچه ممکن است خودمان آگاه نباشیم، اما این محتوا که -معمولا شامل بخش های سرکوب شده است- خودش را در روابط نشان می دهد. اگر ما دچار احساس گناه باشیم، این پیام را به اطرافیان منتقل می کنیم که : «من بد هستم، مرا تنبیه کنید». در فیلم پنهان، این پیام از طریق کاسِت ها منتقل می شود، اما در زندگی روزمره این امر به شیوه هایی ظریف اتفاق می افتد. به هرحال نتیجه یک چیز است: خراب شدن روابط.
آسیب های روانی چگونه بین چند نسل منتقل می شود؟
در فیلم پنهان سه نسل به نمایش گذاشته شده است. مادر ژرژ، ماجرای مجید را به کلی فراموش کرده است، همانطور که خود او سال ها مجید را از یاد برده بود. اما این فراموشیِ مادر امری عادی نیست که با سن بالا توجیه شود. چرا که در سلامت کامل ذهنی است. چطور ممکن است او پسری را که می خواسته به فرزندی قبول کند، فراموش کرده باشد؟ نکته اینجاست که ما انسان ها آن بخش هایی از زندگیمان را که دردناک است، در صندوق می گذاریم و درش را قفل می کنیم. با این حال گذشته هرگز نمرده است، پس همواره در تلاش است که قفل را بشکند و به آگاهی بیاید و از همه بدتر، در تمام مدتی که برای فراموشی تلاش می کنیم، صدای ناهنجار شکستن قفل آزارمان می دهد. صدایی که می خواهد به خودمان بیاییم و داستان زندگیمان را با همه ی تلخیش بپذیریم.
شکستن چرخه ی آسیب روانی در فیلم پنهان
به هر حال ژرژ و مادرش هر دو از یک چیز رنج می برند: سرکوب خاطرات گذشته. باید دید نسل بعدی (پیرو، پسر ژرژ) چگونه با زندگی رو به رو می شود. آیا او نیز دست به دامن سرکوب می شود؟
در سکانسی از فیلم پنهان، پیرو در حال تمرین شناست. مربی از او می خواهد در آب با قدرت بچرخد و مسیر خود را عوض کند. به نظر می رسد پیرو این چرخه ی معیوب خانوادگی را شکسته و مسیر خود را عوض کرده است. از پایان بندی فیلم نیز اینطور بر می آید که او تصمیم متفاوتی نسبت به دو نسل قبلی گرفته است. مواجهه ی پیرو با پسر مجید (که اینجا نماد گذشته ی تلخ است) مواجهه ای خصمانه نیست. درست بر خلاف پدر که در تمام طول فیلم در حال خصومت با مجید و پسرش است. در سکانسی، ژرژ، برای مکالمه با پسر مجید، او را به دستشویی می برد، گویی می خواهد از شرش خلاص شود و پسر مجید متعجب است که این همه خصومت برای چیست!
همچنین بخوانید: مالنا؛ نقد و تحلیل روانشناسی فیلم مالنا
چگونه باید با احساس گناه کنار آمد؟ در فیلم پنهان
وقتی به کسی آسیب می زنیم دچار احساس گناه می شویم. تجربه ی این احساس کمک می کند که آسیب وارده را تا حد امکان جبران کنیم. اما فرار از این احساس ممکن است ما را به ورطه ی خودتنبیهی بیندازد. تنبیهِ خود در زندگی شکل های بسیار متنوعی دارد که چند مورد آن در فیلم پنهان مشاهده می شود. در واقع تمام گرفتاری ها و دردسرهایی که ژرژ با آن مواجه است، نوعی خودتنبیهی برای فرار از احساس گناه است. جالب است که او از همه ی این ماجراها درس نمی گیرد.
اگر به نور فضاها در فیلم پنهان توجه کنیم می بینیم که آنچه مربوط به گذشته است، کاملا روشن به تصویر کشیده شده است. با این حال، انتخاب ژرژ اغلب، فضاهای تاریک است. نشیمن خانه، اگرچه پر از کتاب است اما نوری به خانه نمی تاباند. شاید بتوان گفت، آنچه به واقع از ما انسان هایی هوشیار می سازد، مطالعه و پرکردن سرمان از اطلاعات نیست، بلکه روشن کردن قلبمان با نوری است که از احساسات حال و گذشته مان می آید. ژرژ در انتهای فیلم در حالیکه اتاق خواب را کاملا تاریک کرده است، تصمیم می گیرد بخوابد، همانطور که تاکنون خوابیده بود!
آیا با تنبیه خود می توانیم از شر احساس گناه راحت شویم؟
در نگاه اول اینطور به نظر می رسد که اگر خودمان را تنبیه کنیم از این احساس ناخوشایند خلاص می شویم؛ اما اینطور نیست. اگر می خواهیم در درون خود به صلح و آرامش برسیم، نمی توانیم با زور چماق، این آرامش را به خود بدهیم.
در صحنه ای از فیلم پنهان، تلویزیون در حال پخش اخبار جنگ در عراق است. گویی عده ای می خواهند به زور اسلحه، دموکراسی را به مردم هدیه کنند. این همان پارادوکسی است که به آن اشاره شد: با زور و با تنبیهِ خود، صلح به دست نمی آید. صلح، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، تنها از مسیر پذیرش و شفقت می گذرد. مسیری که در آن خبری از حذف بی رحمانه نیست. مسیری که از خودآگاهی و بیداری می گذرد، نه از خواب، آنطور که ژرژ انتخاب می کند!
دیدگاهتان را بنویسید