بیمار به مثابه سوپروایزر (جان فردریکسون)

فهرست محتوا:
Toggleتمهیدات
«در کتاب همآفرینیِ امنیت شما یک مثال از فرافکنی اراده* ارائه کردهاید با این محتوا:
بیمار :”من میترسم شما بخواید بیش از حد به من نزدیک شید.”
هدف مداخله بعدی خنثی کردن فرافکنی با یادآوری واقعیت بود.
درمانگر: “من حق ندارم بیشتر از میزانی که تو از من بخوای بهت نزدیک شم.”
من میفهمم که چرا این مداخلهی مناسبی است؛ فقط میخوام تفاوت این با انواع دیگر فرافکنی و انتقال** رو بهتر متوجه بشم. ما از کجا میتونیم بفهمیم این فرافکنی ارادهی درمانجو بوده (میلی که درون خودش بوده را به بیرون پرت کرده، که این میل من نیست) و نه یک فرافکنیِ انتقالی (حالتی که درمانجو تصویری از یک ابژه قدیمی را تداعی کرده که میخواسته به او نزدیک شود و او از آن تصویر ترسیده است) که متضمنِ مداخلهای مانند این است: ” انگارتصویر یک شخص دیگه الان تو ذهنته و … غیره.”
به طور خلاصه سئوال من این است:
تفاوت بین این دو مدل مداخلهی متفاوت چیست و چگونه میتوان فهمید کدام مداخله در این لحظه مناسب است؟”
ما از قبل نمیدانیم!
با تشکر از پاتریک برای پرسیدن این سئوال.
ما نمیتوانیم از قبل بدانیم که مداخلهی ما درست است یا خیر. و به همین دلیل است که اصولاً در جلسه دست به انجام آزمایشی به نام “مداخله” میزنیم. هنگامی که ما مداخله میکنیم، پاسخِ بیمار برای ما روشن میکند که آیا فرضیهی ما درست بوده است یا خیر. اگر فرضیه ما درست بوده باشد، پس مداخلهی ما مفید و کمککننده خواهد بود. و اگر فرضیهی ما غلط بوده باشد، میتوانیم فرضیهی خود را تغییر دهیم و سپس فرضیهی جدید را با مداخلهی بعدیِ خویش آزمایش کنیم.
بیمار به مثابهی سوپروایزر
همانطور که توضیح دادم ما همواره نمیتوانیم از قبل همه چیز را بدانیم. بلکه ما به نحوی با تکیه بر سوپرویژنی که از درمانجو دریافت میکنیم هدایت و راهنمایی میشویم و مسیر بالینی درست را پیدا میکنیم. به همین دلیل است که نکتهی کلیدی چگونه مداخله کردن نیست؛ بلکه نکتهی کلیدی این است که چگونه به پاسخهای بیمار گوش کنیم تا سوپرویژنهای هشیار و ناهشیاری که لازم داریم را از درمانجو دریافت کنیم.
از این نظر، درمان به نوعی یک چرخهی آزمایشی تکراری و مداوم است. هر مداخلهای یک فرضیه را آزمایش میکند. و هر پاسخِ درمانجو به مداخلهی ما سوپرویژنی که برای انتخاب مداخلهی بعدیمان نیاز داریم را به ما میدهد.
گاهی درمانگران فکر میکنند مداخله “کاری” است که ما با یک ابژه انجام میدهیم. درست است که مداخله به نوعی یک تکنیک درمانی است ولی ما درواقع در یک دیالوگ و گفتگوی هشیار و ناهشیار با سوپروایزر خود: درمانجو هستیم. هر جملهای که از جانب درمانجو بیان میشود به ما یک سوپرویژن ناهشیار ارائه میکند. به همین دلیل است که من هرگز سوپروایزر واقعی شما نیستم. من فقط کمک میکنم شما بتوانید صدای سوپروایزر واقعی خود یعنی : درمانجو را بشنوید.
پینوشت:
*فرافکنی اراده: فردریکسون از “فرافکنی اراده” صحبت میکند که در آن، بیماران درمانگر را ترغیب میکنند و یا از او انتظار دارند که بخش سازندهی آنها را که خواهان بهبوی است، نشان دهند در حالی که آنها خودشان منفعل، لجباز یا به عبارت دیگر منفصل باقی بمانند، و این خیالپردازیِ همهتوان را مبنی بر اینکه درمانگر میتواند علی رغم این وضعیت خودتخریبگرانه، آنها را درمان کند، حفظ کنند. (نات کوهن، فرهنگ جامع روانپویشی فشرده کوتاه مدت)
** انتقال: کلمهی “انتقال” اشاره به گرایش بیمار برای وارد کردن جنبههایی از روابط مشکل دارش با چهرههای دلبستگی اولیه به درمان دارد به طریقی که همزمان هم مانع درمان است (مقاومت)، و هم فرصتهای درمانی را فراهم میکند. این محور تفکر روانتحلیلی است (سلمان اختر، 2009)
دیدگاهتان را بنویسید