چرا دخترا زود وابسته میشن؟ وابسته شدن دختر به پسر

فهرست محتوا:
Toggleدیدار با دختر نوجوانی به نام مونا
آن روز وقتی وارد اتاق شد مانند مسافری به نظر میرسید که سفر طولانی و راههای پرپیچوخمی را پشت سر گذاشته است. با اینکه دختری نوجوان و کم سن بود، شبیه کهنسالی به نظر میآمد که سالها است بارهایی سنگین را به شوق اینکه بالاخره روزی آنها را به مقصد رسانده و بر زمین خواهد گذاشت بر دوش میکشید.
مونا دختری گرم و معاشرتی بود و در هنگام برقراری ارتباط بسیار صمیمی و پراحساس بود. با اینکه خیلی خوب صحبت میکرد اما در اکثر اوقات در هنگام صحبت کردن، بغضی سنگین گلویش را میفشرد که به شدت تلاش میکرد بر آن غلبه کرده و از آن رهایی یابد.
تجربۀ احساسات انباشتهشده و محبت مردانه
برای بیان مسالۀ اصلی زندگیاش آنقدر عجله داشت که در شروع صحبت هیچگونه مقدمهچینی نکرد. از پسری میگفت که روزی خواسته بود وارد زندگیاش شود و مونا نیز پس از مدتی این ورود را پذیرفته و سینا تبدیل به بخش اصلی زندگیاش شده بود. شخصی که به صحبتهای مونا گوش میداد و به احساساتش توجه میکرد و با وجود او، مونا احساس مهم بودن میکرد. مونا فکر میکرد با ورود سینا به زندگیاش میتواند تمام احساسات چندسالهای را که بر دستش مانده بود، تجربه و ابراز کند و در عوض، پشتیبانی، حمایت و محبت مردانهای را که سالها از آن به دور مانده بود، دریافت کند.
مونا از آغاز تولد تاکنون به علت جدایی پدر و مادرش از یکدیگر پدر خود را ندیده بود و در تمام این سالها به علت نبود وجود مردانه و پدرانه، احساسات تجربه نشدهٔ زیادی را در دل خود انباشته بود که هیچگاه و بههیچوجه فرصت و اجازهٔ بروز پیدا نکرده بودند. اما اکنون او فکر میکرد میتواند با قرار گرفتن در کنار سینا، به عنوان مردی در زندگیاش، آنچه را که دلش میخواست از گذشته تاکنون باشد و بشود اما هیچگاه نبود و نشده بود، محقق کند. او هماکنون مردی را در کنار خود داشت که دلش میخواست همیشه در کنارش باشد و او را برای همیشه از آن خود سازد و بهنوعی او را بهطور دائمی به تملک خود درآورد.
قرار گرفتن در رابطهای دونفره
در ابتدای امر همهچیز طبق میل مونا پیش میرفت و او در پرتو رابطهٔ دو نفرهای که با وجودی مردانه و چه بسا پدرانه تشکیل داده بود، تمام نگرانیهایش را بیان میکرد و هم چنین پشتیبانی و محبتی را که سالها جایش خالی بود و از او دریغ شده بود، دریافت میکرد. اما از آنجا که رابطهای که مونا در آن قرار گرفته بود رابطهای دونفره بود، طبعاً طرف دیگر رابطه یعنی سینا نیز نیازها، خواستهها و دغدغههایی داشت که انتظار داشت در این رابطهٔ دو نفره برآورده شود.
ناهمخوانی خواستههای طرفین در رابطه
آنچه این رابطه را با مشکل مواجه میکرد این موضوع بود که خواستههای سینا اغلب اوقات عجیبوغریب، نامتعارف و نامعقول و ناعادلانه بود که برآوردن آنها برای هر انسانی سخت و دشوار بود. در حقیقت سینا از خلأهای دوران کودکی مونا مطلع شده بود و میدانست که اکنون اوست که در زندگی مونا بیشترین اهمیت را دارد و از رفتارهای مونا دریافته بود که برجستهترین نقش را در زندگی او دارد. سینا اکنون خود را بهنوعی مالک مونا و زندگیاش میدانست و معتقد بود به این علت که به منبع آرامشی برای مونا تبدیل شده است مونا نیز باید به جبرانِ آن، خواستههای او را بیقیدوشرط پذیرفته و اجرا کند.
این در حالی بود که هرچقدر وابستگی روانی مونا به سینا شدت داشت، وابستگی سینا به مونا به گونهای بود که بیشتر جسم او را مورد توجه قرار میداد و به تدریج به گونهای افراطی از توجه به احساسات و دلمشغولیهای مونا فاصله میگرفت. برای دختری نوجوان که به دنبال ابراز و دریافت محبت بود و در ابتدا احساس میکرد این خواسته او برآورده شده است اکنون دشوار بود که تنها به لحاظ جسمی و جنسی مورد توجه قرار گرفته و دوباره به دوران سرکوب احساسات خود بازگردد، اما چون مونا با هیجانات شدیدی وارد رابطه با فردی شده بود که میخواست او را برای همیشه در کنار خود نگه دارد و جزئی از خود کند، اغلب تسلیم میشد و به برآوردن خواستهها و نیازهای نامعقول طرف مقابل رابطهاش، با نارضایتی تن میداد.
قرار گرفتن در جریان سیلآسای وابستگی
مونا در رابطهای قرارگرفته بود که در آن تملک جانشین تعلق شده بود و به جای دلبسته شدن، وابستگی در آن موج میزد. او بر سر یک دوراهی گیر کرده بود. دوراهی برای ماندن به بهای پرداخت هرگونه هزینهای با نارضایتی، و جدایی از سینا و بازگشت به دنیایی سرشار از احساسات و حرفهای انباشتهشده که تا حدود بسیار زیادی یادگار دوران اولیه زندگی او بود، میخکوب کرده بود.
مونا دختری بود که برای جبران کمبودهای دوران گذشته و کنونی زندگیاش و در جست و جوی محبت مردانه و پدرانهای که هیچگاه آن را لمس و تجربه نکرده بود، درگیر جریان سیلآسای وابستگی شده بود که او را به سمت درماندگی پیش میبرد و او برای رهایی از این جریان سیلآسا به شدت دستوپا میزد و در جستوجوی راهی برای نجات از آن بود ….
داستان زندگی مونا داستانی غمانگیز اما پرتکرار و واقعی در دنیای امروز است….
همچنین بخوانید: تفاوت عشق با وابسته شدن، فرق عشق و وابستگی
مواجهۀ فرزندان با جدایی والدین از یکدیگر
گاهی تنها راهی که برای یک زوج باقی میماند، طلاق است. ممکن است آنها تنها راه چاره را طلاق بدانند و رهایی خود را در این اتفاق بیابند؛ اما باید به این امر توجه داشت که نمیتوان فرزندی را مجبور کرد تا پدر یا مادر خود را طلاق داده و به راحتی جدایی و دوری از یکی یا هردوی آنها را پذیرفته و با آن کنار بیاید.
جدایی والدین از یکدیگر، خود رنج و فشار روانی بسیاری را برای فرزند ایجاد میکند؛ بنابراین، محرومیت یا منع فرزند از برقراری ارتباط با پدر یا مادری که با او زندگی نمیکند، در عین حالی که آن والد صلاحیتهای لازم را دارد، این رنج را چند برابر و تحمل آن را دشوارتر خواهدکرد. والدینی که از یکدیگر جدا میشوند باید این نکته را مورد توجه قرار دهند که فردی که روزی همسر آنها بوده و اکنون همسرشان نیست، هنوز هم به عنوان پدر یا مادر فرزندانشان نقش پررنگی در زندگی آنها دارد و فرزندان هنوز هم به دیدار و برقراری ارتباط با هر دوی آنها نیاز دارند. لازم است در هنگام طلاق، قبل و بعد از آن به نیازهای فرزندان و اثراتی که این اتفاق در طول زندگی بر آنها دارد توجه کنیم.
دریافت مشاوره طلاق از کلینیک آگاه
5 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
اما چه راهکارهایی برای رهایی از این وابستگی پیشنهاد میکنید؟
به طور خلاصه عوامل متعددی در شدت و سرعت وابسته شدن نابجا و آسیب زای کودکان و نوجوانان به دیگری نقش دارد یکی از این عوامل دریغ کردن مهر و محبت پدرانه و مادرانه از این کودکان و نوجوانان می باشد فرد از همان ابتدای تولد به دنبال منبعی ایمن می گردد تا نسبت به او دلبسته شود اما اگر این منبع ایمن را نیابد به تدریج ناامید می شود و چون زندگی کردن بدون دریافت و ابراز مهر و محبت برای هر فردی دشوار می باشد, فرد ناچارا در محیط های دیگر به جستجو می پردازد تا بتواند به دریافت و ابراز محبت به شخص دیگری بپردازد گاه این جستجو در محیطهای ناامن انجام میشود که موجب ایجاد وابستگی های نابجا آسیبزا و افراطی نسبت به افراد نا امن و غیر قابل اعتماد می شود. معمولاً الگوهایی که فرد در کودکی برای دریافت و ارائه محبت به کار گرفته و تجربه میکند در تمامی مراحل زندگی از جمله دوره نوجوانی که دوره حساسی است تکرار میشود.
در این مقاله به دریغ شدن محبت پدرانه از فرزند به عنوان یکی از عوامل ایجاد وابستگی های نابجا به افراد نا امن در فرزندان اشاره شده است.
بیان داستان به این شکل و برداشت از این داستان رو اصلا قبول ندارم . با این تعریفات شما ، وقتی دختران به جنس مخالف کشیده میشن ، در هر حال پدران مقصر هستن یا فوت شدن . من قبول ندارم . بیشتر خانواده ها پدران شایسته ای دارن اما کشش به جنس مخالف ، جامعه تا بسامان و بیشتر ، حس کنجکاوی دختران باعث این جذب اشتباه میشه که غالبا عواقب خوبی ندارن . گاها دیده شده ، در هر شرایطی پدر خانواده مقصر نشان داده میشه و این اشتباست . مثلاً اگر دختر بخواد زود ازدواج کنه ، پدر اگر قبول کنه و دختر بد بخت بشه ، میگن چرا تو قبول کردی و پدر مقصر . و اگر پدر ازدواج زود هنگام رو قبول نکنه و دختر فراری بشه یا به اشتباه بیفته ، بازهم میگن چرا تو قبول نکردی ، یا مثل همین داستان شما ، دختر بخاطر غریزه و کنجکاوی به جنس مخالف نزدیک میشه ، میگن چون پدر نداشته یا پدر خوبی نداشته ، دنبال جنس مخالف رفته ، نه اینطور نیست . بیشتر دختر ها پدر خوب دارن اما بخاطر همین خوب بودن جنس مخالف به دنبال موارد بیشتر می رن .
سلام. ممنون از توجه و همراهی شما. موافقم که این مسئله پیچیده است و ابعاد گوناگونی داره. اما نویسنده در این مطلب سعی داشته با بیان داستان وابستگی یک دختر فرضی از تاثیر طلاق والدین و حذف یکی از اونها حرف بزنه. فکر میکنم نوشته ما به ویژه در پاراگراف آخر با بخشی از نگاه شما همراه باشه. ما خواستیم بیان کنیم اگر والدین از هم جدا بشوند و یکی از آنان (مثلا پدر در این داستان) حذف بشود، فرزند ممکن است فقدانی را تجربه کند که بعدها با دیگران بخواهد آن را پر کند. ما باور نداریم که در مسائل نوجوانان پدر یا مادر «مقصر» هستند و فکر نمیکنم جایی در مقاله چنین اشارهای شده باشه. حضور عاطفی و روانی پدر و مادر، هردو، برای رشد هیجانی فرزندان لازمه و نبود یکی از آنان (مثلا به خاطر طلاق) ممکنه فقدانها و مسائل ارتباطی رو به وجود بیاره.
سلام چرا از پسر با طبقه اجتماعی بالا خوشمان میاد و تو ذهن مون وابسته اش میشیم