افسردگی چیست ؛ از علت و علائم تا انواع و درمان افسردگی
«افسردگی چیست» هنوز هم سوالی است که میتوان راجع به آن فکر کرد. با وجود انبوه پژوهشها و تقسیمبندیها انگار هنوز هم میتوان از آن با توجه به شیوع بالایش در کشورهای مختلف دنیا حرف زد. همین چند وقت پیش بود که یک مقالهی پژوهشی نشان داد نقش سروتونین در درمان افسردگی چندان هم چشمگیر نیست و این شائبه را به وجود آورد که شاید داروهای روانپزشکی برای درمان افسردگی آنقدر هم مفید نباشند. با این حال، لازم است نقش عوامل جسمانی را در افسردگی نادیده نگیریم؛ چراکه گاهی مشکلات جسمانی هستند که به علائم افسردگی دامن میزنند.
واقعا افسردگی چیست ؟ چه فرقی با غم و بیحوصلگی دارد؟ آیا باید آن را یک اختلال در نظر گرفت و فوری به درمانش اندیشید؟ وقتی در دیگران آن را میبینیم چطور؟ باید چه کنیم؟
علائم افسردگی چیست؟
از هر منبعی استفاده کنید، بیانگیزگی و ناتوانی در لذت بردن، مشکلات خواب و خوراک، افکار منفی و ناراحتکننده، خلق افسرده که نسبتا پایدار است و هیچجوره خودش را جمع و جور نمیکند از علائم افسردگی دانسته میشوند. اما افسردگی ممکن است مظاهر مختلفی داشته باشد. گاهی افسردگی آدمها را پرخاشگر میکند، گاهی زودرنج. گاهی بیحوصله و گوشهگیر و گاهی هم تاثیر قابلتوجهی در عملکرد روزانهشان نمیگذارد.
مطالعات بیشتر دربارهی افسردگی به ما میگوید ماتم گرفتن و تصویر آدمی که زانوی غم بغل گرفته برای افسردگی مقداری کلیشهای است. این یعنی لازم است ما هنوز دربارهی افسردگی فکر کنیم و شاید بهتر باشد حتی گاهی آن را یک الگوی پایدار شخصیتی در نظر بگیریم.

افسردگی و سوگواری
فروید اولین کسی بود که برای تبیین چیستی افسردگی نگاهی به فرایند طبیعی سوگواری انداخت. او گفت در فرایند سوگواری طبیعی، چیزی در جهان بیرون است که از دست رفته (مثل یک انسان مهم)؛ اما در افسردگی بخشی از ماست که ویران شده. انگار ما در افسردگی به سوگ بخش ویرانشدهای از خودمان مینشینیم.
همینجا میتوانیم دربارهی افسردگیهای بعد از شکست خوردن حرف بزنیم. وقتی هدفی انتخاب کردهایم، برایش تلاش کردهایم و در نهایت به آن دست نیافتهایم معمولا دچار حالتی از بیانگیزگی و بیحوصلگی میشویم، خلقمان پایین میآید، شاید احساس خشم کنیم اما میدانیم این خشم را نمیتوان سر کسی خالی کرد. اگر هدفمان مهم بوده باشد و برای رسیدن به آن دست به تلاش بزرگی زده باشیم، این دوران میتواند طولانیتر بشود.
احساس خشم و علائم افسردگی
گاهی ممکن است در نتیجهی از دست دادن عزیزانمان یا پایان یک رابطه عاطفی، احساس خشم کنیم و این خشم را به سمت خودمان برگردانیم. نتیجهی چنین فرایندی افسردگی و بیانگیزگی است. ما گاهی افسرده میشویم تا درد ناکامی و فقدان را حس نکنیم. گاهی افسرده شدن راهی است که هنوز با عزیزی که از دست دادهایم در ارتباط بمانیم. در فرایند طبیعی سوگ، فرد با حس درد ناکامی و فقدان، خشم یا غمی که این ناکامی به همراه دارد میتواند از دوران سوگواری عبور کند.
بعضی از اهداف در زندگی برای ما حکم آبرو دارند و خودمان را ملزم به رسیدن میکنیم. در واقع اگر به این اهداف نرسیم، زخمی جدی به اعتماد به نفس ما وارد میشود. برای بعضی از ما آسان است که این زخم را ترمیم کنیم و با گذر کردن از دوران سوگواری دوباره از جا بلند شویم، اما گاهی که نمیتوانیم این کار را انجام بدهیم در افسردگی میافتیم. فرد سوگوار ممکن است هر بار که یاد موضوع از دست رفته میافتد غمگین بشود، اما در افسردگی ما چیزی شدیدتر از این را شاهدیم. حالتی که تخریبکنندهتر است و معمولا فرد را در خودش غرق میکند.
ریشه افسردگی چیست ؛ خشم به خود برگردانده شده؟
یکی از فرضیات مهم درباره افسردگی خشمی است که به خود برگشته. احساس خشم شدیدی که انسان نتوانسته آن را تاب بیاورد. نتوانسته آن را هضم کند یا ابراز کند. مثل خشمی شدید از والدی کنترلگر و مداخلهجو در دوران کودکی. پدر یا مادری که مدام استقلالطلبی فرزندش را خدشهدار میکند و او را با خشم شدیدی مواجه میسازد اما کودک توان پردازش این خشم را در ارتباط با مادر ندارد. کودک خشمگین میشود (مثل هر آدمی که نیازهایش ناکام میشوند) اما این خشم را نمیداند باید چه کار کند. بنابراین یا آن را سرکوب میکند یا به خودش برمیگرداند و در نتیجه در تمام زندگیاش افسرده میشود. افسرده شدن در چنین شرایطی، نه یک بیماری، بلکه تنها راهی است که کودک پیدا میکند تا بتواند هنوز با والدش در ارتباط باقی بماند.
انواع افسردگی: دو الگوی متفاوت نیاز به رابطه یا خودمختاری؟
اگر پاسخ سوال «افسردگی چیست» را بخواهیم بر اساس شکست خوردن و تجربه ناکامی شدید و گاهی زودهنگام بدهیم، باید به دو نیاز اساسی انسانها اشاره کنیم. نیاز به در رابطه بودن با دیگران و نیاز به خودمختاری و استقلال. پژوهشها میگویند وقتی انسانها در به تعادل رساندن این دو نیاز شکست میخورند، مشکلات روانشناختی هم سر و کلهشان پیدا میشود. بنابراین میتوان افسردگی را در این چهارچوب دوباره دید. افسردگی ناشی از شکست در رابطهجویی و عشقورزی و افسردگی ناشی از شکست در کسب خودمختاری و استقلال.
اگر با این عینک به افسردگی نگاه کنیم، دیگر آن را یک اختلال خلقی نمیبینیم. افسردگی به نیازهای اساسی ما پیوند خورده و به نظر میرسد دچار افسردگی شدن، میتواند توجه ما را به این نیازها جلب کند. با این نگاه بهتر میتوانیم به افسردگی پنهان (افسردگی با کارکرد بالا) هم پی ببریم. حالتی از افسردگی که اگرچه روی عملکرد فرد تاثیر چندانی ندارد و او را فعال نگه میدارد اما از درون میخورد و در خود فرو میبرد. راجع به آن در ادامه خواهیم نوشت.
نقش مکانیسمهای دفاعی
گفته میشود پرکاربردترین مکانیسم دفاعی در افسردگی، درونیسازی است. افکار منفی که در افسردگی به سراغ ما میآیند مثل «من دوستداشتنی نیستم»، «من به درد هیچی نمیخورم»، «من یک دستوپاچلفتی بیعرضهام» و جملاتی از این دست که میتواند حالت حمله به خود پیدا کند چه بسا صدای یکی از والدین باشد.
در مثال بالاتر، اگر ما با والدی سر و کار داشته باشیم که به هر دلیلی (حتی دلایل خوب از جمله خواستن خیر و صلاح ما) دست به تحقیر و تخریب ما زده باشد، ممکن است صدای او را درونی کنیم. از آنجا که مواجهه با خشم در دوران کودکی و در رابطه با یک فرد مهم که به او نیاز داریم سخت است، ما در مقابل جملهها و رفتارهای او را درونی میکنیم. (انگار که خودمان هم با او موافقت میکنیم و میگوییم راست میگوید!)
سرزنش خود
گاهی وقتها کسی ما را سرزنش و تحقیر هم نکرده یا اگر بوده آنقدر نبوده که ما درونی کرده باشیم اما باز هم این الگو وجود دارد. وقتی در معرض اختلافات شدید پدر و مادر هستیم ممکن است در کودکی نقشی برای خودمان قائل شویم (مثلا من باعث این اتفاق شدم، کاش برایشان کاری کرده بودم، …). وقتی پدرمان به دلیل بیماری ناگهان در بیمارستان بستری میشود و کسی به ما در هضم این جدایی توضیحی نمیدهد و کمکی نمیرساند، ما ممکن است این جدایی را به دلیل مشکلی در خودمان یا رفتارمان بدانیم. این اتفاقات ناهشیار ذهنی که معمولا نسبت به آنها آگاه نیستیم، میتواند خلق افسردهواری به ما بدهد که در تمام طول زندگیمان با ما همراه باشد.
مکانیسم دفاعی دیگری که در افسردگی دخیل است «همانندسازی با پرخاشگر» است که در مقالهای دیگر به آن خواهیم پرداخت.

راهبردهای درمانی : درمان افسردگی چیست؟
بسته به نوع پاسخی که به پرسش «افسردگی چیست» میدهیم، راهبردهای متنوع درمانی برای حل افسردگی وجود دارند؛ از دارودرمانی تا کار کردن روی باورهای مخرب و منفی و خودآسیبرسان. رواندرمانیهای روانپویشی کمک میکنند با آگاه شدن به الگوهای مخرب گذشته و تجربه هیجانات سرکوبشده، این بار در فضای اتاق درمان، فرد بتواند مسیر طبیعی رشدش را ادامه بدهد و این درونیسازیها را حل و فصل کند.
در مقالههای بعدی، بیشتر راجع به افسردگی و راهبردهایی که میتوانیم در برابرش استفاده کنیم حرف خواهیم زد.
بیشتر بخوانید:
- افسردگی چیست و چگونه درگیر آن میشویم؟
- روانشناسی سوگواری
- راهکار جادویی مقابله با افسردگی: با خشمت روبهرو شو تا افسرده نباشی!