می خوام خودمو بکشم! (جان فردریکسون)
اگر کسی به ما بگوید که “میخواهم بمیرم!” مداخله ما چه باید باشد؟
به عقیده من پشت میلِ به خودتخریبی یک خشم نهان نسبت به ابژههای مختلف وجود دارد. و این خشمِ سرکوب شده و بدونِ مزاحم تبدیل به خودتخریبگری میشود؛ زیرا فرد خود را تنبیه میکند که نمیتواند خشم خود را به افرادی که به او آسیب زدهاند نشان دهد و فکر میکند که مستحق مرگ است.
فهرست محتوا:
Toggleمداخلات پیشنهادی
میتوانید با پرسیدن سئوالات زیر شروع کنید:
” این احساس نیاز به مردن چه زمانی بالا اومد؟”
” قبل از برانگیخته شدن این نیاز چه اتفاقی افتاد که باعث شده این فکر فعال بشه؟”
“وقتی اون بحث رو داشتید چه اتفاقی افتاد؟”
“چه احساساتی نسبت بهش داشتید؟”
یا مستقیماً به وارسی ناهشیار بپردازید:
” اگر این عصبانیت و خشم به سمت خود شما برنمیگشت، در عوض کجا میرفت؟”
یا اینکه میتونید ضمن بررسی و پرس و جو، روی رشد روانی بیمار متمرکز بشید:
” افرادی که میخواهند خودشان را بکشند در واقع میخواهند به یک درد غیر قابل تحمل پایان بدهند. چه چیزی در زندگی شما همچین دردی رو بهتون تحمیل میکنه که باعث میشه بخواید بمیرید؟”
” باید دلیل خوبی وجود داشته باشه که میخواهید به درد خودتون پایان بدید. چه اتفاقی در زندگی شما افتاده که باعث شده بخواهید بهش پایان بدید؟”
یک نگاهِ تحلیلی
بیمار میخواهد خودش را بکشد تا درد غیرقابل تحملی را از بین ببرد. اگر بتوانیم رویداد یا رویداد های محرک را پیدا کنیم؛ میتوانیم احساسات را به سمت دیگرانی که در واقع ابژه های واقعی خشم بیمار بوده اند هدایت کنیم تا بیمار این خشم را به خودش و به سمت درون برنگرداند.
بیاید تصور کنیم مشکل فرضی بیمار فقدان بوده است:
بیمار: شوهرم مرد.
درمانگر: چقدر قابل درکه که شما آرزو میکنید میتونستید با همسرتون بمیرید بجای اینکه بدون اون زنده باشید. میشه بیشتر در مورد اون و از دست دادنش صحبت کنیم؟
با افکار خودکشی او به عنوان پاسخی قابل درک به فقدان غیرقابل تحملش همدلی کنید. سپس این فقدان و معنیش برای اون رو کاوش کنید. فقدان بیش از حدِ ظرفیت اون برای تنهایی تحمل کردن هست. اما شاید با گوش کردن بهش بتونید بستری رو فراهم کنید که هردو در کنار هم این فقدان رو تحمل کنید و اینطوری فقدان غیرقابل تحمل رو تحمل پذیر کنید.
سخن پایانی
در مواجهه با این بیماران، درمانگران معمولاً مضطرب میشوند و تلاش میکنند تمایل بیمار به مرگ را کنترل کنند. در عوض، به درد هایی که “خودکشی” به مثابه یک روش ناسازگارانه تلاش به حل کردنشون داره گوش کنید. اگر شما آمادگی شنیدن درد و کشف احساسات ناشی از فقدان یا احساس خشم نسبت به یکی از عزیزان بیمار را داشته باشید؛ بیمار دیگه مجبور نیست به خودکشی به عنوان تنها راه حل موجود تکیه کنه.
اگر بیمار برای حل مشکلش نتواند به شما تکیه کند، مجبور خواهد بود که به خودکشی به عنوان جواب تکیه کند.
اگر بتوانید وضعیت بغرنج او را درک کنید، با آن همدلی کنید، و سپس از او دعوت کنید تا احساساتش را با کمک شما کاوش کند؛ قابل اعتماد هستید. بیمار نیاز ندارد که شما به دلیل ترس خودتان سعی کنید او را کنترل کنید. بلکه به درک و شفقت شما نیاز دارد.
پینوشت: نقاشی استفاده شده اثر جرج گری، اولین نقاشِ دیجیتالِ نئوسورئالیست کانادایی با عنوان “راه خروج یا ایده پردازی ناشی از افکار خودکشی” میباشد. تداعیِ نگاه جان فردریکسون به خودکشی به مثابه راهی برای خروج از بن بست و رهایی از مشکل غیر قابل تحمل برای بیمار و عنوان این اثر دلیل انتخاب نقاشی حاضر بود.
پینوشت دو: متن حاضر ترجمهای از پاسخ جان فردریکسون به سئوال یکی از مخاطبان صفحات مجازی وی میباشد.
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
من وقتی عصبی میشم جرات خودکشی ندارم اما وقتی خود زنی میکنم اروم میشم