تلاش برای دیوانه کردن دیگری
فهرست محتوا:
Toggleتمهیدات
“تلاش برای دیوانه کردن دیگری- یک عنصر در سبب شناسی و رواندرمانی اسکیزوفرنیا” ؛ عنوان مقاله ای به قلم هارولد سیرلس روانکاو مطرح آمریکایی میباشد که در این نوشتار تلاش داریم نگاه مختصری به آن بیاندازیم.
هارولد سیرلس، یک روانکاو فوق العاده و بحث برانگیز بود که به مدت 15 سال روی بیماران بستری در چستنات لاج کار میکرد. چستنات لاج یک بیمارستان روانی شناخته شده در راکویل مریلند بود که در آن بیمارانی که از بیماری های مزمن روان رنج میبردند بستری میشدند. بسیاری از بیمارانی که دکتر سیرلس با آنها کار میکرد در دهه 50 و 60 تشخیص اسکیزوفرنیا گرفته بودند.
هرچند برخی از آنها احتمالا شاخص های مدرن بیماریهای سایکوتیک را نیز داشتند، اما بسیاری از آنها از دردهای پیچیده پس از سانحه و اختلالات تجزیهای مشابه رنج میبردند. در یک نگاه کلی بسیاری از کسانی که او با آنها کار میکرد متحمل یک ترومای رشدی، سواستفاده، یا غفلت و بی توجهی مشهود در تاریخچه زندگی خود بودهاند.
نگاه و بینش عمیق سیرلس در مورد ساختار روان به شدت ارزشمند است. نوشته های او فراوان و در عین حال بسیار تکنیکی و تخصصیاند.
گونه انسان میتواند “دیوانه کننده” باشد!
سیرلس در این مقاله مینویسد؛ دیوانه کردن دیگری تنها یکی از چندین و چند فاکتورموثر در رشد مشکلات روانی است. اکثر ما میتوانیم با مفهوم “دیوونه ام کرد!” ارتباط برقرار کنیم.
به گفته سیرلس: ” شروع هر نوع تعامل بین فردی که تمایل به ایجاد تعارض عاطفی در شخص دیگری دارد (میتواند بخشهای مختلف شخصیت او را در تقابل با یکدیگر را فعال کند) میتواند او را دیوانه کند.”
این جوهره اصلی بازی با روح و روان دیگری است. خواه عمدی باشد خواه سهوی، هشیار یا ناهشیار؛ در دیگری یک حالت متعارض درونی ایجاد میکند که مانع از درست و واضح فکر کردن میشود و نهایتاً منجر به بازگشت به حالت محجوری و آسیب پذیری میشود.
بدخواهان و افراد شرور ممکن است عمداً اینکار را انجام بدهند تا از مزایای آن بهره ببرند؛ در حالی که بسیاری دیگر اتوماتیک وار و بدون هیچ هدف و قصد مشخص و واضحی این کار را انجام میدهند.( دلیلی در سطح هشیاری وجود ندارد.) معمولاً تشخیص اینکه در یک موقعیت خاص کدام مورد اتفاق میوفتد کار سادهای نیست.
هرچند گاهی و در موارد محدودی تلاش برای دیوانه کردن شخصی دیگر مرتبط با پیشرفت در مراحل رشدی است و گاهی نیز بخشی از تعاملات درمانیست که طی آن اشاره به تعارضات درونی اجتناب ناپذیر است و در نتیجه این واکنش طبیعی است. اما در غالب موارد چنین گرایشی از بخش سالم ما ناشی نمیشود.
سیرلس به توصیف روش های گوناگونی که طی آن ما دیگران را دیوانه میکنیم و انگیزههای پشت آن پرداخت. در این نوشتار ما به مرور کردن روش های مختلفی که مردم از طریق آن دیگران را دیوانه میکنند میپردازیم و در نوشتار بعدی دلایل پشت این اعمال را بررسی میکنیم.
راه هایی که همدیگر را دیوانه میکنیم!
کشیدن قسمت هایی از شخصیت فرد به حیطه توجهش که در تناقض و تعارض با تصویر آنها از خودشان است. برای مثال به صورت مکرر و پرخاشگرانه اشاره کردن به رفتار های متناقض یا ریاکارانه شخصی که میگوید به محیط زیست اهمیت میدهد اما زباله های قابل بازیافت را در سطل مخصوص بازیافت نمیاندازد. یا کسی که با نگاه از بالا به پایین و انتقاد گرانه دیگران را بابت کم توجهی به جزئیات سرزنش میکند خودش کار دست و پا شکسته ای تحویل دهد و ما به این مسئله اشاره کنیم. این اشارات مستقیم وجههای خاص و متعارضی از شخصیت فرد را به طور همزمان به حیطه آگاهی میآورد.
به لحاظ جنسی اغواگرانه رفتار کردن، وقتی که برای فرد روبه رو پاسخ یکسان دادن فاجعه بار خواهد بود. این معمولاً شامل موقعیتهای به لحاظ جنسی نامناسب در کودکی و نوجوانی است. شامل رفتار اغواگرانه از جانب بزرگسالان و همچنین آزار مستقیم میباشد. کلیشه این مورد، شامل پدر و مادری با مرزهای ضعیف اند، مادر یا پدری که سئوالات نامناسب میپرسند یا امیال نامناسب بزرگسالانه خود را در حضور کودک یا نوجوان خود ابراز میکنند.
برای مثال وقتی که برای رفتن به قراری عاشقانه آماده میشوند، با آنها اغواگرانه رفتار و صحبت میکنند. در روابط بزرگسالی این مصداق میتواند یک دوست یا همکار باشد که با آنها اغواگرانه رفتار میکنند در حالی که امکان صمیمیت و پیشرفت رابطه به سمت مسائل جنسی وجود ندارد. مثلا تلاش برای کشاندن دیگری به یک خیانت ناخواسته فرازناشویی در حالی که میداند شخصِ دیگر در زندگی مشترک خود خوشحال نیست. چنین اعمالی در زبان عامیانه شاید با عبارت “سواستفاده از دوستی” توصیف شود.
تحریک و سرخوردگی نیاز های غیر جنسی. این مورد تحت عنوان ” پیوند دوگانه” نیز شناخته میشود. که طی آن یکی دیگری را در با درخواست چیزهای متناقض در موقعیت دشواری قرار میدهد. معمولا مصداق این امر رفت و آمد بین دو حس دوست داشتنی بودن و پذیرا بودن و نفرت و رد کردن میباشد. این میتواند نقش والدی باشد که کودک خود را متهم به اندازه کافی محبت نداشتن میکند و سپس زمانی که کودک سعی میکند محبت بیشتری داشته باشد والد از او انتقاد میکند که اینکار را اشتباه یا در زمانی اشتباه انجام داده است.
یا در پاسخ به تلاش کودک سرد و بی علاقه رفتار میکند. مشابه این مورد در روابط بالغانه میشود جذب کردن دیگری به سمت خود و سیگنال مثبت نشان دادن و سپس راندن و پس زدن مکررش. انگار طرف مقابل را مجبور به راه رفتن روی پست تخم مرغ کنی؛ هر لحظه امکان دارد بشکند و تضمینی برای آنچه در انتظار اوست وجود ندارد.
مرتبط کردنِ همزمانِ سطوح از همگسیخته بایکدیگر. برخی افراد میتوانند به طور تصادفی میان حالتهای مختلف خود از لحاظ روحی بپرند، که این اغلب یک شاهکار چشمگیرِ ژیمناستیک ذهنی محسوب میشود! در رابطه بودن با چنین افرادی میتواند ما را در حالتی از شگفتی فرو ببرد، گیج کند و مارا سرگردان کند. این وضعیت مستلزم آنست که دیگری وجوه مختلف هویتش را تجزیه کند و بین آنها جا به جا شود.
برای مثال لحظهای جدی و مصمم باشد، لحظهای دیگر بازیگوش بدون هیچ درکی از واقعیت داشتن، لحظهای دیگر خالصانه گیج رفتار کند مثل زمانی که شما به گونهای رفتار میکنید که انگار نمیدانید چه اتفاقی افتاده است. در راستای مصداق دیوانه شدن از این مسیر سیرلس بیماری را توصیف میکند که بعد از درمانش ” از توهم داشتن چند مادر مختلف به جای داشتن یک مادر رهایی پیدا کرده بود.”
تغییر حالت عاطفیِ غیر منطقی و مکرر. این مورد هم مشابه با تغییر حالت شخصیتی فرد میباشد اما پایه ای تراز آن محسوب میشود چرا که در این مورد فقط حالت عاطفی مد نظر است و نه کلیت شخصیت دیگری که به صورت پیشبینی ناپذیر تغییر میکند. سیرلس پیشنهاد میدهد که این مورد احتمالا ریشه در سازگاری اولیه با یک مراقب اولیه ضعیف و ناپایدار دارد. الگوهای غیرقابل پیش بینی عاطفی که از والدین به فرزند منتقل میشود.( اگرچه دلایل زیادِ دیگری برای بیثباتی عاطفی وجود دارد.) مصداق این افراد در بزرگسالی کسانی هستند که سیگنالهای درهم و برهم و مغشوشی به دیگران میدهند.
شاید در رفتار غیر کلامی خود با خشم یا تهدید ارتباط برقرار میکنند در حالی که هشیارانه اطلاعی از حالات چهره، لحن و تن صدا یا زبان بدن خود ندارند. هنگامی که از آنها میپرسید آیا ناراحت هستند؟ گاهی اوقات ارتباط برقرار میکنند، اما اغلب اوقات نه. و گاهی این پرسش به تشدید احساسات منفی در آنها منتهی میشود.
تغییر مکالمه بدون بروز تغییر در لحن عاطفی. مشابه دو مورد قبلی، اما برعکس. فرد از یک موضوع به موضوع دیگر میپرد، اغلب از موضوعات کم اهمیت به موضوعات مهم یا شخصی، بدون بروز تغییر در لحن یا نشانگر دیگری که نشان بدهد موضوع تغییر کرده است. این میتواند آزاردهنده، ترسناک یا حتی غیر انسانی به نظر برسد و اغلب به بی حسی و گسلش عاطفی ارتباط دارد.
انگیزه های نهان پشت تلاش برای دیوانه کردن دیگران
آنچه تا اینجا بررسی شد روش هایی بود که طی آن ما تلاش میکنیم دیگران را هشیارانه یا ناهشیارانه تحریک کنیم. موارد بالا روش هایی از الگوهای ارتباطی بین فردی بود که عموماً تعارضات ناهشیار در دیگران را بیدار و تحریک میکنند. شناسایی این الگو ها در دیگران بسیار ساده تر از پیدا کردن آنها در خودمان است. در قسمت دوم این سیاهه نگاهی میاندازیم به دلایل و انگیزه هایی که مارا به این الگوها و تلاش برای دیوانه کردن دیگران سوق میدهد.
انگیزه های پشت ایجاد تعارض درونی در دیگران
تلاش برای خلاص شدن از دست شخص دیگر. سیرلس می نوسد: “تلاش برای دیوانه کردن شخص دیگر میتواند معادل روانشناختی عملی مثل قتل باشد. یعنی در درجه اول میتواند نشاندهنده تلاشی برای از بین بردن او و خلاصی کامل از شر او باشد؛ که گویی از نظر فیزیکی نابود شده است.” این ممکن است نتیجه رقابت، رشک، احساس مورد تهدید روانی توسط طرف مقابل قرار گرفتن، یا ناتوانی در برخورد موثر با آنچه که طرف مقابل در ما ایجاد می کند باشد. هیچ قانونی وجود ندارد که بگوید دو نفر نمیتوانند همدیگر را دیوانه کنند، هرچند که ما میتوانیم همدیگر را تا حدی عاقل تر نیز کنیم.
به خاطر میل به فرار از دیوانگیِ خود. دیوانه کردن طرف مقابل میتواند راهی برای ” بیرونی سازی” یا “تلاش برای رهایی از” تهدیدِ تعارض درونی حل نشده باشد. ما میتوانیم حالات عاطفی خود را به وسیله تنظیم کردن یا در این مورد خاص ناکوک کردن حالات عاطفی دیگران تنظیم و مدیریت کنیم. با دیوانه کردن دیگری، یک نفر ممکن است احساس آرامش و ثبات بیشتری نسبت به قبل را تجربه کند. ما حالت درونی خود را روی شخص دیگری فرافکنی میکنیم که شخص مقابل نیز به نوبه خود بدون اینکه متوجه بشود آن حالت را درون فکنی میکند. با این فرض که طرف مقابل متوجه نمیشود چه اتفاقی میافتد و درکی از آن ندارد. در حالی که نهایتاً این مسئله مشکل ساز میشود زیرا از ارتباط واقعی جلوگیری میکند. در کوتاه مدت ممکن است احساس موقتی مبنی بر آرامش و امنیت درونی بدهد ولی نهایتاً فرد را در یک الگوی مزمن بیمار گون قرار میدهد تا با تکرار الگو این ثبات شکننده را حفظ کند.
برای فرار از تعارض بیرن فردی یا بلاتکلیفی غیر قابل تحمل. دیوانه کردن طرف مقابل معمولاً منجر به دور شدن آنها میشود. یعنی آنها یا به واقع از ما دور میشوند؛ برای مثال با گریه به اتاق دیگری فرار میکنند یا مثلا تصمیم به تمام کردن رابطه برای همیشه میگیرند. یا به لحاظ روانشناختی از ما فاصله میگیرند و دیگر کاری با ما ندارند و هرکاری که پیش از آن میکردند را متوقف میکنند تا با تعارضات تحریک شده و بالا آمده خودشان سر و کله بزنند. گویی قطعیتِ وضعیت دیوانگی به غیرقابل پیش بینی بودن یک ارتباط مبهم و دوسوگرا ترجیح داده میشود. این آخرین و شدید ترین تلاش برای پیچاندن دیگریست؛ که ناشی از ناتوانی طرفین درگیر، در شناسایی و پاسخ به تعارض، با عقل و منطق و شفقت و تعامل است.
برای افشای اسرار پنهان. سیرلس خانوادههایی را توصیف میکند که در آن یک یا هر دو والد مشکلات جدی داشتند ولی با این وجود قادر بودند نقاب عقلانیت و ظاهر سالم را برای دنیای خارج از خانواده حفظ کنند. نوعی فشار روانی بر کودکان تا به عقلانیت خود شک کنند در این نوع رابطه جریان دارد. مردم از بیرون ممکن است اظهار کنند که والدین چقدر فوق العاده اند و شاید بگویند چقدر کودکانشان قدر نشناسند. درچنین داینامیسمی کودکان با دیوانه کردن والدین خود میتوانند این راز را بر ملا کنند و باعث بشوند والدین همانطوری که هستند دیده شوند. و کودکان از به دوش کشیدن بارِ داشتن والدین بد به تنهایی راحت میشوند و حالا دیگران نیز میدانند. این الگو در خانواده هایی با مشکلات مخفی مثل اعتیاد یا سواستفاده جنسی از کودکان و همچنین اشکال ظریف تر آزار شامل بد رفتاریهای عاطفی و روانی دیده میشود. این مدل در روابط بسیاری از بزرگسالان نیز دیده میشود. هم روابط عاطفی هم روابط شخصی، با خشونت خانگی و آزار و اذیت شغلی و همچنین آزار های مخفی تر و پنهان تر.
برای پیدا کردن یک همراه برای تسکینِ تنهایی غیر قابل تحمل. دیوانه بودن به معنایی که سیرلس توصیف میکند، منزوی بودن و تنها بودنست. فراتر از آن نگاه قدیمی که بدبختی میل به انتشار و سرایت دارد. ما همچنین به دنبال همراه برای خود در این احساس که دنیا و دیگران منطقی و معنادار به نظر نمیرسند هستیم. یافتن روحیه خویشاوندی، کسی که بتواند همدلی و درک کند، احساس انزوا را کاهش میدهد. یکی از راههای یافتن چنین خویشاوندی دیوانه ساختن دیگری با برانگیختن تضاد عاطفی درون او و درنتیجه سوق دادنش به دیدن جهان از دید شخص اول و سپس کاهش ناراحتی با پیوستن به او در این جهان بینی است. هرچند اغلب اوقات این استراتژی نتیجه معکوس میدهد. حفظ این رابطهی سراب گون دشوار و چالش برانگیز است؛ رفته رفته هنگامی که واقعیت نفوذ میکند و راه به جهان بینی القا شده مییابد وفاداری جای خود را به خیانت میدهد و تنهایی اولیه در دیوانه وار دیدن دنیا دوباره حادث میشود.
از یک میل هشیار یا ناهشیار به تشویق فرد دیگر به نزدیکی و صمیمیت سالم تر. ادغام و یکی شدنی بهتر، هم درون فردی هم بین فردی. برخلاف سایر انگیزه ها هدفِ آشکار یا پنهان کمک به دیگریست تا ابعاد گمشده خودش را بازیابد و به سمت انسجام خود بیشتری حرکت کند. برخلاف انگیزه های دیگر اینجا هدف دیوانه کردن دیگری با به غلیان در آوردن تعارضات عاطفی نیست بلکه هدف ایجاد آگاهی فزاینده نسبت به جنبه های انکار شده شخصیت فرد و تقویت قدرت ایگو مورد نیاز برای درک تعارضات گیج کننده درونی است.
سیر لیس در این باره مینویسد:
” به نظر من جوهر ارتباط محبتآمیز مستلزم پاسخگویی به تمامیت شخص دیگر است – یعنی پاسخ دادن به همین شکل به طرف مقابل زمانی که خود فرد از تمامیت خود آگاه نیست؛ جستجو و یافتن و پاسخ دادن به یک شخص بزرگتر در او؛ شخصی که شامل قسمت های متعارض و پس زده شده او نیز میشود.”
برای دستیابی به یک حالت همزیستی از ارتباط که در آن هر دو نفر ادغام و یکی می شوند. از نظر سیرلس این قویترین و پیچیدهترین انگیزه است، راهی برای رسیدن به یک ارتباط مشترک «دیوانهوار» که در سطوح مختلف به شدت لذتبخش است. این میتواند مربوط به فانتزیهای عشق کامل، آرزوی بازگشت به رحم مادر و یکی شدن با او، راهی برای اجتناب از آزمایشات و دردسرهای مسئولیتهای بزرگسالی، راهی برای حفظ “نقش بیمار” برای دریافت توجه و حمایت، و شاید راهی برای دفع ترس از مرگ و ناپایداری از طریق شناسایی و غوطه ور شدن در رویاهای جاودانگی و اتحاد ابدی با دیگری باشد.
معنی ساختن از مهمل، به کار گرفتن دیوانگی
همه اینها بسیار بلندنظرانه و تئوریک است. در عین حال پست و کثیف به نظر میرسد. چه کسی میتونه بگه من تاحالا برام سوال نبوده که آیا دیگران امن و قابل اعتماد هستند یا خیر؟ یا چطوری میتونم تصمیم بگیرم کی حرف دلمو بزنم و راحت باشم با یه شخص دیگه؟ اینکه میتونم خودم باشم؟ و به چه بهایی؟ یا باید احتیاط کنم و محتاط باشم، بخش های مختلف درون خودمی سرکوب و سانسور کنم بدون اینکه دقیقا بدونم چرا.
درک روشها و انگیزه های پشت “دیوانه سازی دیگران” به ما کمک میکند نه فقط رفتارهای دیگران بلکه خودمان را نیز بهتر بفهمیم.و این نخستین قدم برای به کار گرفتن دیوانگی به سود زیست بهتر است.
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
درود بر شما 💐🙏
مقاله خوبی بود